نگار نگار ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

نگار اردیبهشتی

جمله سازی

خدایا واقعا چقدر شیرین و دوست داشتنی تر میشن بچه ها با شیرین زبونیها و غلط غلوط حرف زدن هاشون نگار جون،شیرین زبون مامان ،یکی دو هفته ای میشه که سعی میکنه جمله بسازه و تقریبا دیگه منظورش رو کامل به ما می رسونه. هفته پیش من از بابایی پرسیدم شما شیر میخوری یه لیوان برات بیارم،بابایی گفت:من میل ندارم،منم گفتم باشه پس من برا خودم شیر میریزم،یه دفعه نگار خانم که مشغول بازی با اسباب بازی هاش بود و منم حواسم بهش نبود تا براش شیر بریزم ، از اون سر اتاق ،داد زد"من شییییییییییییر میخورم" من با شنیدن این جمله هاج و واج مونده بودم که خوشحال باشم و ذوق کنم که دخملم بزرگ شده و برا اولین بار یه جمله کامل ادا کرده یا اینکه شرمنده شم از اینکه به بچ...
22 دی 1392

نفس مامان 20 ماهه شد

    عمرم،نفسم ،عشقم           20 امين ماهگرد  تولدت مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارك           الهي  يه روز هم تولد 120 سالگيت رو جشن بگيريم عززززززززززززززززززيزم ...
15 دی 1392

شيرين كاريهاي دخمل مامان

دختر نازم ،الهي قربونت شم ماشاءا... ديگه بزرگ شدي و رفتارهايي كه داري و با كارهايي كه انجام ميدي لحظه لحظه رشد فكري و شخصيتيت رو حس ميكنم... چند شب پيش وقتي از خونه مامان شهربانو برميگشتيم ،طبق هميشه شما بغلم روي صندلي جلو نشسته بودي (آخه هيچ موقع دلم نيومد كه شما رو روي صندلي كودك بذارم) يه دفعه ديدم مدام تكرار ميكني:پشت،پشت.....و مدام سعي ميكني برگردي متوجه شدم ميخواي روي صندلي عقب بشيني ،ازت سوال كردم ميخواي بري پشت ،گفتي "ب يه"يعني "بله" به خاطر اصراري كه داشتي مجبور شدم بذارمت عقب،وقتي رفتي پشت كلي خوشحال بودي انگار دنيا رو بهت داده بودن آخه ديگه آزاد شده بودي و مدام روي صندلي ورجه وورجه ميكردي گاها بلند ميشدي و از شيشه عقب ،بيرون رو ...
11 دی 1392
1